یادتونه تعریف نقطه چی بود؟ ی چیزی تو مایه های کوچکترین اثر قلم بر روی کاغذ
هم من ی دیدی نسبت به نقطه توی ذهنم دارم هم شما. تعریفی که گفته شد شاید کلا الکیه اما هر دو ی دید تقریبی نسبت بش داریم
اگه خوب نگاه کنیم کلی چیز توی هندسه بر حسب همین نقطه ای تعریف شدن که خودش تعریف دقیقی نداره! تعریف نداره اما میدونیم چیه و وقتی میگم نقطه میدونی چی رو دارم میگم
همین سر لذت هم هست، من به تو میگم چرا میخای مهندس بشی، میگی چون میخام پولدار بشم*الکی مثلا. میگم چرا میخوای پولدار بشی؟ مثلا میگی چون میخام فلان چیز رو بخرم. میگم چرا میخای بخریش؟ میگی چون حال میکنم باش، چون لذت میبرم ازش. دیگه اینکه بپرسم چرا لذت میبری معمولا احمقانس!
لذت مث نقطه توی ریاضیاته. خودش تعریفی نداره اما نصف چیزا رو بر اساسش تعریف میکنیم. همه چیزو تعریف میکنیم تا به نقطه برسیم. ولی خودش نمیاد وسط!
*توی ریاضی در سطحی که ما خوندیم
حالا خوب بودن هم همینه
میگی چرا باید ادم خوبی باشی؟
بخاطر دین؟ بخاطر کارما؟ تناسخ؟...
یعنی واقعا نمیتونی بخاطر خودِ خوب بودن خوب باشی؟
چرا یعنی انقد بسیک باید ی همچین چیزی هل بده؟
خوب باش واسه خودت. واسه جامعت. واسه خوب بودن
خوب باش واسه خوب بودن...